مرد ثروتمند و کشیش
مرد ثروتمند و کشیش
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی.
زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را.حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند.
با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم میدهم...
+ نوشته شده در دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت 10:58 توسط مهرناز آزاد
|